مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

قصه تنهايي

ديشب حدوداي ساعت 10 بود كه ديگه چشماي خوشگلت پر از خواب شده بود و به خاطر اينكه كل روز رو به آتيش سوزوندن با مهرزاد گذرونده بودي و اصلاً استراحت نكرده بودي يه خورده اي داشتي نق نق ميكردي ، بردمت رو تخت خوابوندمت و خودم هم كنارت دراز كشيدم و گفتم بيا واست قصه بگم تا خوابت ببره ..... همون موقع گفتي " قصه ي تنهايي بگو " من اصلا ً متوجه منظورت نشده بودم و داشتم از خودم قصه ي تنهايي سرهم ميكردم و ميگفتم كه يكباره داد زدي گفتي : " اين نه ، تَنايي "   انگار خواب بر اون زبون خوشگلت هم مسلط شده بود و نميتونستي منظورت رو خوب بفهموني و من هم كه انگار خواب بر كل مغزم حكمراني ميكرد چون اصلا ً هنگ كرده بودم و نميدونستم كدوم يكي از قصه ها رو م...
26 شهريور 1392

بيب بيب

بيب بيب بيب بيب اين صداي بوق ماشين عروسه كه توي تابستون امسال توي خيابونها زياد شنيدي و در نهايت هر ماشين گل زده اي رو كه ميبيني بيب بيبت گل ميكنه .... توي شهريور ماه 2 تا جشن داشتيم كه يكيش عروسي دوست بابا مهدي ( عمو ميثم ) كه 8 شهريور ماه برگزار شد و اون يكي نامزدي مبينا يكي از اقوام ماماني بود كه همين ديشب بود ، اينقدر براي رفتن به عروسي سر تا پا شور ميشي كه من همش براي جووناي فاميل و ... دعا ميكنم زودتر عروس و دوماد شن تا تو بيشتر كيف كني . هر چند كه توي جشن عروسي عمو ميثم خوش اخلاق تر بودي و كلا ً سرحال تر بودي ' اما جشن نامزدي هم بد نبود بعد از يك بار قر دادن به اتفاق مامان و بابا ترجيح دادي كه من بغلت كنم و اگه تو بغل من بودي پايه رقص...
20 شهريور 1392

جدال

به نقل از مامان زري : ديروز كه پيش مامان زري گذاشته بودمت و اومده بودم سركار ، با مهرزاد سر ِ يه كيسه ي پلاستيكي دعواتون ميشه و خلاصه تو بكش ، مهرزاد بكش ، در نهايت آخر مهرزاد پيروز ميشه و چون شكست خورده از اين جدال بودي كه با يه بغض رو ميكني به مهرزاد و ميگي اصلا تو ًبرو خونتون ..........!!!!! مهرزاد نازنين هم كه مثل تو مامانش سر كار بوده ميگه اگه راست ميگي خودت برو خونتون !!! تو بغضت شدت پيدا ميكنه و ميگي آخه من كه مامانم خونه نيست مامانم سر ِ تاره ( كار ) !!!!!!!!!!! الهي من به فدات ماماني ،الهي من دور تو با اون بغضت بگردم ، صبور باش مادر ، دعواي ديگه پيش مياد *********************** بعدا ً نوشت : اين عكس هاي خوشگل هم روز...
20 شهريور 1392

كلاغه ميگه قار قار

پسرك شيرين زبون و بازيگوشم صداي بعضي از حيوونها رو قبل از يك سالگي و بعضي ها رو وقتي يكسال و چند ماهت بود ياد گرفتي و صداي ضبط شده از همه ي اون دورانهات رو دارم اما آخرين ورژن صداي حيوونها كه ديروز توسط آقا سياوش ( شوهر عمه ويدا ) ازت پرسيده شد به شرح زير ِ خودت بخوون كه بدوني چه وروجكي بودي، كلاغه ميگه : مهبد :   قار قار مامانش ميگه ولش تُن    هاپو ميگه : مهبد : هاپ هاپ الاغه ميگه : مهبد با صداي نازك مشابه صداي جوجه :   خر خر خر  خروسه ميگه : مهبد : قوقولي قوقول فقط با جايگزيني " دال " به جاي قاف      ...
16 شهريور 1392

نمك ِ زندگي ما - قسمت اول

اين چند وقته اينقدر از شيريني و قند و نبات و عسل و .... همه چي گفتم كه يادم رفته بگم نمكدون ِ من كلي هم نمك ميريزه ، اينروزها هر روز يه تجربه ي جالب با هم داريم و كلي از دست كارهات به وجد ميايم ، اين شما و اين هم نمك ِ زندگي ما ....  مهبد ميگه : داغ نِمِه : قابلمه كوچيكه : كلوچه لبالي : لواشك تندي : فلفل بَعَل : بغل دوبّين : دوربين تَپ تاپ : لپ تاپ قيچي : قيسي سيفيد : تخمه كدو ماشالله ، هزار ماشالله از همه چي سر در مياري ، همه كلمه اي ميتوني بگي ، بعضي ها رو كامل ياد گرفتي اما دلت نميخواد اصلاح شده اش رو بگي مثل ن ِ ن ِ نا كه ميشه نگار !  شب ها برامون آواز امشب ميخوام مست بشم ، عاشق يكدست ب...
16 شهريور 1392

فسقلك حاضر جواب

داشتم لباس هاي شسته شده رو تا ميكردم و داخل كشو ميذاشتم كه يهو به ذهنم رسيد يه شوخي با فسقلكم بكنم ، جوراب خوشگل سفيد و آبيش رو كه روي ساقش مزين شده به يه خرس كوچولوي آبي رنگ برداشتم و شروع كردم با خودم حرف زدن كه " چه جوراب خوش آب و رنگي ، آخ جون فردا مي پوشم ميرم سركار ، خوشگل ميشم ، آخ جون ..... " مهبد هم داشت زير چشمي نگاهم ميكرد تا ديد منظورم جوراب ِ مهبد ِ گفت : " نپوشي ها آخه تو بزرگتر از جوراباي مني خُب ، نيميتوني را بري بعد ميخولي زمين با تَله ، خُب ، مي ميري بعد من مامان ندارم بَعَلم بِعيره ، چَشم ماآني؟؟؟!!!! " ( ترجمه : نپوشي ها ، آخه تو بزرگتر از جورابهاي مني ، نميتوني راه بري ، بعد با كله ميخوري زمين ، مي ميري بعد من د...
6 شهريور 1392

يه پسر دارم شاه نداره .....

شيرين عسل ِ من ، اينروزها خيلي به تيپش اهميت ميده ، چي بپوشه ؟ موهاش رو چه جوري درست كنه ؟ چه ادكلني بزنه ؟ اين لباسه اوشِل نيست ! اين چه اوشِله ... اين كفشا چه اوشله از تُجا حريديش ؟دستاش رو ميگيره بالا و ميخواد واسه خودش مام بزنه ، برس تو موهاش ميكشه ، سشوار رو روشن ميكنه و جلوي موهاش رو سشوار ميكنه ، شلوارك يا بلوزش رو روي زمين پهن ميكنه و اتوي سرد ميزاره روش تازه ميگه آخ سوختم........!!! اينها همه شده دغدغه هاي فكريش براي وقتي كه ميخواد بره بيرون ، بعد كه همه ي اينكار هارو تند تند انجام داد ميره جلوي آينه و ميگه "خوش پيييييييييييت " .....!!!! منظورش همون خوش تيپه خودمونه . بعد مياد جلوي من ميگه  " حاضر نيستي ؟" و با نگ...
4 شهريور 1392

سفرنامه تصويري

الان ديگه يه هفته ست كه از تعطيلات و استراحت و .... خبري نيست و روزهاي پر كار و پر مشغلمون شروع شده اما هنوزم دارم با شيريني ِ اون لحظه ها زندگي ميكنم و مرور خاطراتش همچنان انرژي دوباره اي بهم مي بخشه ، توي پست " از تعطيلات برگشتيم " قول داده بودم كه عكس هاي بيشتري برات به يادگار بزارم و اين هم مابقي عكس هات : از راست به چپ : غزل - مهبد - كيانا كلي شاتل سواري كردن ، البته كنار ساحل ! موج ها در حال قلقلك بدن ِ مهبد ،  مهبد در حال ِ كيف كردن و خنديدن مامان يه عكس ِ اوشِل بنداز ..... 1-2-3 بخند پسرم .... نه اينجوري بخند تا دندونات معلوم شه ......  ماآني نارنگي ميحواي ؟؟؟ اِ اِ اِ اينجام نارن...
2 شهريور 1392
1